و امروز، روز شکوفایی گل های زیبای پیروزی است و همه با هم، با گل و لبخند، جشن خواهیم گرفت روزِ به گل نشستن بهار همیشه سبز انقلاب سرخی را که سال ها پیش، از دل کویر قد کشیده و تا بلندای تاریخ شکفت!
به گزارش موج ارس جلفا، شب در عمق لحظه ها، ریشه دوانده بود و تا افق های دور، جز سیاهی، رنگ دیگری دیده نمی شد. چشم ها، به تاریکی عادت کرده بودند و هیچ نگاهی، صادقانه به جستجوی نور، برنمی خاست. جرأت گشودنِ حتّی یک روزنه ی کوچک، در ذهنِ دست ها، جاری نبود. پنجره ها، میلی به تماشا نداشتند و زیبایی ها، چنگی به دل نمی زدند؛ چرا که دیدنِ زیبایی در قفس، زیبا نیست. در چارسوی باور شهر – تا جایی که چشم کار می کرد – تنها حضور یک فصل می وزید؛ آن هم زمستان بود. قلب ها به لحظه ی انجماد نزدیک بودند و جرقه ی هیچ اندیشه ای، ذوبشان نمی کرد. شهر، قلمرو شب بود و سلطنت، از آنِ تاریکی؛ و در این میان، «انسان» – این موجود زجر کشیده ی تاریخ – با ناامیدی، سرنوشتِ تلخِ خود را می نگریست. زندان ها، از حضورِ پیروان سپیده، لبریز بود.
ناگهان، ورق برگشت، صدای قدم های نور، در دهلیزهایِ تنگ و تاریکِ زمان پیچید و از طنین استوارش، پشتِ شب لرزید. «خورشید»، با تمام عظمتش – از پشتِ ابرهایِ تیره ی روزگار – طلوع کرد؛ آمد و به یک چشم بر هم زدنی، طومار عمرِ چندین هزار ساله ی «شب» را، مچاله کرد، روح زمستان را به زنجیر کشید و در تقویم زمانه، نامِ «بهار» را نوشت. خورشید تابید و سِحر کلامش، گرم و نافذ، در دل و جانِ شهر، نفوذ کرد و طلسمِ تسخیرناپذیر پنجره ها را حس کرد؛ آمد و نگاهِ مهربانش را – عادلانه – با تمام شهر، قسمت کرد.
تا او آمد، پرده های غفلت، کنار زده شد و پنجره ها به سمت نور باز شدند. اندیشه ها، میل پرواز یافتند و ایده ها، جرأت ابراز. هوای تازه، آرام آرام، واردِ دالان های تنگ و تاریک اذهانِ پوسیده شد. خورشید، همچنان تابید و نور پاشید، گیاهان نورس، قد کشیدند و غنچه ها، لب به اعتراض گشودند. درختان، دست به دست هم دادند و برای قیام سرخشان، به آفتاب، اقتدا کردند. حسی غریب، همه چیز را به شکفتن واداشت و روح سبز زندگی به اجساد پوسیده، انگیزه ی تحرک و تکاپو بخشید. درختان قیام کردند و حماسه ای سرخ جوانه زد. «شب»، با تمام جلال و جبروتش، ترسیده و خورشید را – از این آسمان به آن آسمان – تبعید کرد؛ ولی همچنان نور خیرهکننده ی خورشید، می تابید و حضورش، گرم و روشن تر از همیشه، به چشم می خورد. شب نمی دانست که آفتاب، مکان و زمان نمی شناسد و خورشید، در هر آسمانی که باشد، کدام ابر، توانِ به زنجیر کشیدن آفتاب را دارد؟ کدام؟!
چه غنچه هایی که در این راه – برای رسیدن به نور مطلق – از خون، حنا بستند و راهیِ حجله ی بهشت شدند!
چه گل هایی که در زیر شکنجه و تازیانه ی پاییز، به قافله ی شهادت پیوستند و «بهار» را در نهایت زیبایی به تصویر کشیدند! و امروز، روز شکوفایی گل های زیبای پیروزی است و همه با هم، با گل و لبخند، جشن خواهیم گرفت روزِ به گل نشستن بهار همیشه سبز انقلاب سرخی را که سال ها پیش، از دل کویر قد کشیده و تا بلندای تاریخ شکفت!
اگر این مطلب را مفید ارزیابی کردید لطفاً به اشتراک بگذارید :